خصوصی

فقط و فقط

برای دوستهای دوست داشتنی خودم


رمز براتون خصوصی گذاشتم

ادامه نوشته

شعری زیبا

شعری زیبا از سهراب سپهری

جهت سبز کردن شکوفه های روحمان

ادامه نوشته

عاشورا

می دونم اسم پستم مسخره است

چون عاشورا که چه عرض کنم کلا محرم صفر تموم شده ولی لازمه بنویسم که عاشورا در مشهد عاشورایی بپا بود

ادامه نوشته

حکم نادر شاه ........

ما که زمان نادرشاه نبودیم

نمی دونیم چه حکمهایی میداد.............. ولی شنیدیم حکم نادرشاه

ی چیز دیگه هم از زمان بچگی خودمون یادمون که می گفتن:

""حکم بچه از حکم نادرشاه افشار هم بالاتره""

ولی باور نمی کردم

تا دیشب که طبق معمول (از زمان از شیر گرفتن صدرا) تلاش بی وقفه واسه خوابوندنش داشتم

آقا هزار و یک بهانه گرفت که یک به یک بدون هیچ وقفه و بودن آوردن خم ابرویی اجرا می شد

آب................................................. چشم به سرعت توی آشپزخونه

موز..................................................چشم به سرعت سمت یخچال

آهنگ...............................................چشم به سرعت سمت ضبط

نمه نمه (آهنگ سوسن خانم) ...............چشم به سرعت سمت فلش درخواستی

این نیست بعدی.................................چشم به سرعت سمت دکمه بعدی

عبض...............................................چشم به سرعت  سمت سی دی بی بی انیشتین

پلو..................................................چشم به سرعت توی آشپزخونه

و...................................................

دریغ از خوردن سر سوزنی

ساعت 4.20 بامداد

تخ توتو (تخم مرغ)..............................چشم به سرعت توی آشپزخونه

و پس از آب پز کردن سرش و روی شونه ام و گذاشت و نخورده خوابید


حالا می فهمم رعیت نادرشاه چی کشیدن


من به اندازه مجلس ختم ...........

وای ی روز می رسه که می فهمی تنها نیستی

می فهمی چقدر دلت پر بود و نیاز به ی شونه داشتی و کسی رو نداشتی ولی به اندازه مجلس ختم دوستی داشتی

خیلی چیزها که بعدا مب فهمی

ادامه نوشته

لعنت بر دهانی که بی موقع باز شودددددددد


واقعا که حرفهای قدیمیها رو باید با طلا نوشتتتتتتتتتتتت

" لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود"

چند وقت پیش موقع چای عصرانه کنار همسری نشسته بودیم و همین طور حرف می زدیم

از خاطراتمون از دوران عقد از جاهایی که رفتیم از غذاهایی که خوردیم و از ......

ی دفعه من گفتم وایییییییی چقدر هوس خوراک زبون کردم ولی حاضر نیستم برم بیرون بخورم مثل اون دفعه که ...

خلاصه اون شب تموم شد و فردا یا پس فردا ظهر بود که همسری زنگید و گفت ی گوسفند خریدم

گفتم چرا گفت مگه هوس خوراک زبون مجید پز نکردی

وای خدا 

دردسرتون ندم دیروز ظهر یعنی روز فرد روزی که من باشگاه دارم همسری با کلی گوشت و جگر و کله پاچه و زبون اومد خونه

تا گوشتها رو شست و آماده شد واسه ریز کردن و ...... موبایلش زنگ زد و باید می رفت

در این بین مامانم و خواهرم اومدن

خلاصه همسری رفت و مامان بیچاره ام ی دو ساعتی مشغول ریز کردن گوشتها شد و بعدش آماده شدیم و رفتیم باشگاه

خسته و هلاک برگشتیم دیدم هکه گوشتها تموم شده و جگرها ریز و آماده بسته بندی

صدرا و خوابوندم و شام خوردیم و نهار فردا رو از روی همون گوشتها که با آدم حرف می زدم گذاشتم

الهی به امید تو

برو برای بسته بندی کردنشون و سشتن و تمیز کردن کلی چاقو و تخته گوشت و کف آشپزخونه و ....

بسته بندی هم کردم هرکدوم فعلا توی ی طبقه گذاشتم تا ظهر برم برچسبشون و بزنم و درست جاسازی کنم

تا سرم و آوردم بالا دیدم ساعت 2:20 دقیقه صبح

خورشت رو ریختم توی آرام پز و رفتم خوابیدم

نتیجه اخلاقی" هر حرف جایی و هر نکته مکانی دارد " هههههههه

پی نوشت: پریشب جاتون خالی مامان اینا رو دعوت کردیم و جیگر رو درست کردیم و حالش و بردیم

عید قربان و غدیر

هرسال عید قربان خونه خانم عموی پدرم میریم

امسال هم اونجا رفتیم

ی دید و بازدید فامیل پدری است تا سال دیگه

امسال صدرا کمک زیادی به سبزی پاک کردن این قربونی کرد خییییییییییییلی ها خییییییییلی

باور ندارید ببینید

آپلود رایگان عکس و فایل

تازشم پسرم استکانها رو هم جمع کرد

آپلود رایگان عکس و فایل

مامان قربونش بشه

و عید غدیر هم که صبح رفتیم دیدن مامانو بابام.

بعدشم پسری رو  با بابا رو عمو و دایی رفتند بیرون و ما هم با خاله جونی های خودم و مامانم و خواهرم رفتیم مجموعه آبی

خیلی خوش گذشت .

اومدیم خونه همسری غذا گرفت خوردیم و ی استراحت کوتاه، رفتیم دیدن مادربزرگ و پدربزرگم

پدربزرگک عیدی داد به همه بازم شلوغی و بزن برقص

شام و خوردیم و اومدیم خونه

چه خوبه همه همجنس و هم سنیم

خیلی خوش می گذره

خاله زری با مامانم 3 سال تفاوت سنی دارن و دخترش الهه از من 2 سال و دومی رویا 6 سال کوچیکتره

خاله مریم با من 6 سال

خاله ملیحه 1 سال از من کوچیکتره

هانیه جون 6 سال و ..........

با این تفاسیر وقتی دور هم هستیم

خیلی خوش می گذرونیم


اون روزها ...  این روزها

روزگاری بود که توی خونه ی ما هر چیزی درست سرجای خودش بود...

رومیزی ها اتو کشیده و مرتب درست وسط میز و روی هر کدام گلدانی...

مبلمانها از تمیزی میدرخشیدند و هیچ آثاری از خراشیدگی روی دسته هاشون نبود و پارچه هاشون تمیییییییییز

تلویزیونمون همیشه تمیز بود و تصاویر شفاف و هنگام پخش چشمت اذیت نمی شد

داخل کمدها همه چیز کاملا مرتب درست سرجایشون ...

اما این روزها

خانه کوچک ما چهره جدیدی به خود گرفته...

روزمیزیهای بجای قرار گرفتن بر روی میز ...یا زیر میزن یا وسط اتاق

 از ترس افتادن اجناس دکوری هیچ چیز بر روی آنها نیست

مبلهای خونه مون مزین به نقاشهای اجق و وجق با لکه های ماژیک و مداد شمعی اند

و تلویزیونمون  همیشه روی صورتش تصاویری از دستهای دردونه مونه .

از کمدها هم که بگذریم زیرا نگفتنش بهتره هههههههه

اما این روزگاران را خیلی بیشتر دوست دارم بخاطر وجود ی پسر بازیگوش شیطون

خدایا ششششششششکرت

 

خدایا . .

مامان: صدرا

صدرا بدو بدو ببببببببببببببببببببببب (یعنی بببببببببببببببببله)

بابا: پسرم

صدرا بدو بدو ببببببببببببببببببببببب (یعنی بببببببببببببببببله)

ای مامان قربون ببببب (بله) گفتنت بشم

آخر شبه می رم دستشویی

تقریبا برقها رو خاموش کردیم تا صدرا بخوابه

در دستشویی رو باز می کنم

توی فکرم

ناگهان پام به چیزی می خوره

ی پسر دوست داشتنی با چشمای سیاه پشت در منتظرمه .. چی می خوام دیگه

قند توی دلم آب می شه ولی با اخم می گم مگه قرار نبود لالا کنی اینجا چکار می کنی؟

روی پنجه پاهاش می ایسته و سعی می کنه بوسم کنه

مدام می خنده و می گه مامی مامی

فقط می خوام بخورمش ولی نمی شه مادرم و ابهت دارم ههههههه

می بینه نه مامان خ ر بشو نیست

می گه آب ............ آب یعنی آب می خوام

بغلش می کنم و می برمش توی آشپزخونه عاشقشم

بهش آب می دم ی ذره می خوره میخنده و بوسم می کنه

عاشقتم مامان

خدایا بخاطر این نعمتت 100 هزار مرتبه شکر کردن هر روز هم کمه

می دونم خیلی گنهکارم فقط ی خواهش ازت دارممممممممممممممم

هیچ وقت من و با دردونه ام امتحان نکن

طاقت ندارم

ای خدااااااااااااا

بهترینم

روزگار بهتری از راه می رسد 

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید. 

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد. 

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم. 

به یاد آر ... 

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند، 

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش. 

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن! 

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن. 

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده. 

من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم
.
.
.
بازگشتت به آشیانه مان مبارک