حرف دلم
امروز بعد از مدتها دوباره آمدم در چهار ماه اخیر اتفاقات زیادی برام افتاد تلخ و شیرین از شیرینهاش می نویسم دخترم 21 اردیبهشت به دنیا آمد امتحاناتم دادم و رفتم پیش خانواده ام دوستانم دیدم و خوش گذشت بعدش هم که برگشتم با جوجه هام سرکله می زدم روژینا از سه مهر به پیش دبستانی میره مانتو وشلوار بهش دادن کلی ذوق داره ولی از اینکه داره میره کلاس جدید استرس داره هم اون وهم من و باباش دخترم به روی خودش نمیاره اما از تعریفهاش گهگداری
می فهمم نگران رونیام 4ماه و هفت روزش شاهد بزرگ شدنش هستم وخیلی خوشحالم روژینا می ره مهد و من رونیا می مونیم خونه وکلی با هم خوش می گذرونیم فردا قول دادم روژي را ببرم استخر الهی بگردمش همش قولم امروز وفردا میشه امروز که بیاد وبگم فردا با دختر خالت میریم استخر چقدر خوشحال میشه حتماً ازخوشحالی جیغ میکشه ومنو می بوسه تصورش هم قشنگ خدا جون ازت میخوام کمک کنی تا یک مادر خوبی برای دخترانم باشم همیشه بهم اعتماد داشته باشن و یک دوست خوب برای هم باشیم وقت تنهایی و کمک هیچگاه تنهاشون نزارم من بعد از به دنیا آمدن رونیا احساس تنهایی کردم احساس کردم کسی را ندارم با اینکه همه کس را هم داشتم همسر عزیزم اگه نبودی این روزها خیلی سخت بود تنها بزرگ کردن رونی از روز اول برام مشکل بود یکم احساس افسردگی می کردم ولی خوب الان خوب خوبم و خوشحال از اینکه دو تا دختر خوشگل ناز دارم فداشون هم میشم