-
حسن کچل
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 23:49
................................................به نام خدا................................................. سلام به روی ماه همه بچه های این آب و خاک، هر جای دنیا که هستید.سلامت و پاینده باشید. امروز داستان حسن کچل رو در نظر گرفتم از قصه های قدیمی و بامزه ایرانی هستش، حتما خوشتون می آد. ناگفته نماند که من یه خورده...
-
کدو قلقله زن
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 01:33
به نام خدا. سلام و صد سلام به روی ماهت . این بار داستان کدو قلقله زن رو می خوام برات تعریف کنم. ماجرای شیرین و جالبیه. یکی بود یکی نبود. یه پیرزنی بود. یه روز خواست بره دیدن یه دونه دخترش . کارهاشو رو به راه کرد و در خونه اش رو بست و رفت و رفت و رفت تا رسید به کمرکش کوه، که یک دفعه یه گرگ گنده سر و کله اش پیدا شد،...
-
گربه فریبکار(داستان دیگری از کلیله و دمنه)
شنبه 20 آذرماه سال 1389 02:36
به نام خدا و سلام بعد از یک تاخیر طولانی با یک داستان جدید برگشتم. سعی می کنم اینبار بتونم بدون وقفه یا حداقل با وقفه های کوتاه تری قصه گویی رو ادامه بدم. برای همه فرزندان این آب و خاک....اگه قابل باشم. خب بازم یه داستان پندآموز و زیبا از کلیله و دمنه دارم. گربه فریبکار ، امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرید. در میان دشتی...
-
ادامه کلیله و دمنه
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 01:02
سلام فرزندم. عزیزم خیلی وقت می شه که نیومدم و چیزی ننوشتم یه کم بی حوصله بودم شاید الان هم هستم!!!!!! ولی می خوام دنباله داستان رو برات بنویسم...راستی چند وقتیه که اومدم خونه مادر جون آخه ماه رمضون شده و من معمولا 2 هفته اولش رو پیش مادرجون و آقا جون هستم. راستی یه عکس از یه فرشته آسمونی می زارم شاید خودت باشی کی می...
-
داستان کلیله و دمنه
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 20:36
به نام خدای مهربان سلام عزیزکم............... چند روزی سرم شلوغ بود نتونستم بیام (نه اینکه به تو فکر نکردم.......تو همیشه تو فکر و ذکر منی) خوب می خوام برات شروع کنم یه دوره داستانهایی از کلیله و دمنه رو نقل کنم. البته با ساده نویسی و روان. اینکه کلیله و دمنه نوشته کیه و چطور به ایران اومده هم از اون کاراست که خودت...
-
قصه دوم: خاله سوسکه
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 20:03
به نام خداوند بخشنده و مهربان سلام عزیز دلم............ خوبی مامانی از اون بالاها چه خبر؟ حتما همه چی خوبه.... خوب یکی دو روزی نبودم و ممکن چند روزی هم نیام..عروسی پسرخاله اته.پنج شنبه از فردا هم مادر جون و آقاجون می آن دیگه سرمون گرم می شه جای شما خیلی خالیه.................. خوب فرزند عزیزم امروز می خوام یه قصه دیگه...
-
اولین قصه :شنگول و منگول و حبه انگور
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 18:57
به نام خدا سلام به روی ماهت ............. داریم کم کم قصه گویی رو شروع می کنیم. ببینم چه علامه دهری از آب در می آی!!!!! امروز داشتم برات دنبال داستان می گشتم دوست داشتم برات یه چیز جالب پیدا کنم و بنویسم چشمم خورد به کتاب «قصه های کتاب کوچه» نوشته مرحوم شاملو. من که خودم خیلی کتاباشو دوست دارم مطمئنم تو هم خوشت می آد....
-
مقدمه ای برای قصه های من و تو...
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 23:49
سلام نازنینم شب به خیر... فرشته کوچولوی من که هنوز تو آسمونایی و تصمیم نگرفتی بیای پیشم.....ناز تو و نیاز من.... راستی من قراره اینجا خیلی از احساسم با تو حرف بزنم بچه با جنبه ای باش و بدون که بعدا حق هیچگونه سوءاستفاده از مطالب این وبلاگ رو نداری گفته باشم ..... اینم به افتخارت چون خیلی گلی...... خوب می خوام کم کم...
-
اولین کلام من و تو.......
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 16:37
به نام خدای مهربان سلام عزیزم من این وبلاگ رو باکمک دوست خوب و خیلی مهربونم خاله ریحانه درست کردم .البته راستشو بخوای کمکی نکردم همه کارها رو خودش کرد. عزیزم این وبلاگ رو درست کردم تا برات قصه بگم ............از همین الان که نیومدی تا زمانی که بدونم تو به قصه هام گوش می کنی....شاید بتونم از این طریق خیلی از چیزهایی که...